شعری طنز از خلیل جوادی با نام محکمه الهی
یه شب که من حسابی خسته بودم / همین جوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سر خورد / یه دفه مثل مرده ها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده / محکمه الهی بر پا شده
خدا نشسته مردم از مرد و زن / ردیف ردیف مقابلش واستادن
چرتکه گذاشته و حساب می کنه / به بنده هاش عتاب خطاب می کنه
می گه چرا اینهمه لج می کنید / راهتونو بی خودی کج می کنید
آیه فرستادم که آدم بشید / با دلخوشی کنار هم جمع بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید / با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برین تدبر کنید / نه اینکه جای عقل کاه پر کنید
من بهتون چقدر ماشالا گفتم / نیافریده باریکلا گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم / حتی یه لحظه گشنتون نزاشتم
اما شما بازی نکرده باختید / نشستید و خدای جعلی ساختید
هر کدوم از شما خودش خدا شد / از ما و آیه های ما جدا شد
یه جو زمین و این همه شلوغی / این همه دین و مذهب دروغی
حقیقیتا شما ها خیلی پستید / خر نباشین گاوو نمی پرستین
از توی جمع یکی بلند شد ایستاد / بلند بلند هی صلوات فرستاد
ازون قیافه های حق به جانب / هم از خودی شاکی هم از اجانب
گفت چرا هیشکی روسری سرش نیست / پس چرا هیشکی پیش همسرش نیست
چرا زنا ایجوری بد لباسن / مردای غیرتی کجا پلاسن
خدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن / اینجا که فرقی ندارن مرد و زن
یارو کنف شد ولی از رو نرفت / حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش می چرخید نمی دونم چشه / آهان می خواد یواشکی جیم بشه
که دید یه کمی شرس شلوغه خدا / از جماعت یواش یواش شد جدا
با شکمی شبیه بشکه نفت / یهو سرش پایین انداخت و رفت
قراولا بهش چندتا ایست دادن / یارو وای نستاد تا جلوش وایستادن
فوری در آورد باسشون چک کشید / گفت برین وصول کنید خوش باشید
دلم باسه حوریا لک زده / دیر برسم یکی تک زده
اگه نرم حوریه دلگیر می شه / تو رو خدا بزار برم دیر می شه
قراول حضرت حق دمش گرم / با رشوی خیلی کلون نشد نرم
گوشای یارو رو گرفت دستش / کشون کشون بردش یه جا بستش
رشوی حاجی رو ضمیمه کردن / توی جهنم اونو بیمه کردن
حاجیه داشت بلند بلند غر می زد / داشت روی اعصبا تلنگر می زد
خدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی / یکمم حبس نفس کن حاجی
این همه آدم رو معطل نکن / بشین و این همه کل کل نکن
یه عالمه نامه داریم نخونده / تازه هنوز کرات دیگه مونده
نامه تو پر از کارای زشته / کی بهت گفته جات تو بهشته
بهشت جای آدمای باحاله / ولت کنم بری بهشت محاله
یادته که چقدر ریا می کردی / بنده های ما رو سیاه می کردی
تا یه نفر دو رو ورت می دیدی / چقدر والظالینو می کشیدی
این همه که روضه و نوحه خوندی / یه لقمه نون دست کسی رسوندی
خیال می کردی ما حواسمون نیست / نظم و نظام هستی کشکی کشکیست
هر کاری کردی بچه ها نوشتن / می خوای خودت برو ببین تو زونکن
خلاصه وقتی یارو فهمید اینه / بازم درست نمی تونست بشینه
کاسه صبرش یه دفه سر می رفت / تا فرصتی گیر میاورد در می رفت
قیامت اینجا عجب جاییه / جون شما خیلی تماشاییه
از یه طرف کلی کشیش آوردن / کشون کشون همرو پیش آوردن
گفتم اینارو که قطار کردن / بیچاره ها مگه چیکار کردن
مامور گفت میگم من الآن / مفسد فی الارض که میگن همینان
گفت اینا بهشت فروشی کردن / بی پدرا خدا رو جوشی کردن
به نام دین حسابی خوردن اینا / کفر خدا رو در آوردن اینا
بدجوری ژاندارک اینا چزوندن / زنده تو آتیش اونو سوزوندن
روی زمین خدایی پیشه کردن / خون گالیله رو تو شیشه کردن
اگه بهش بگی کلاتو صاف کن / بهت میگه بشین و اعتراف کن
همیشه در حال نظاره بودن / شما بگو اینا چیکاره بودن
خیام اومد یه بطری هم تو دستش / رفت یه گوشه ای گرفت نشستش
حاجی بلند شد با صدای محکم گفت / این آقا باید بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نکن / به اهل معرفت جسارت نکن
بگو چرا به خون این هلاکی / این که نه مدعی داره نه شاکی
نه گرد و خاک کرده نه هیاهو / نه اربده کشیده و نه چاقو
نه مال این نه مال اونو برده / فقط عرق خریده رفته خورده
آدم خوبیه هواشو داشتم / اینجا خودم باسش شراب گذاشتم
یهو شنیدم ایست خبر دار دادن / نشسته ها بلند شدن وایستادن
حضرت اسرافیل ازون ور اومد / رفت روی چهار پایه و چندتا سور زد
دیدم دارن تخت روون میارن / فرشته ها رو دوششون میارن
مونده بودم که این کیه خدایا / تو محشر این کارا چیه خدایا
فکر می کنید داخل اون تخت کی بود / الان میگم یه لحظه اسمش چی بود
اون که توی دنیا مثل توپ صدا کرد / همون که این لامپارو اختراع کرد
همون که کارش عالی بود اون دیگه / بگید بابا توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گفت دیگه پایین نیا / یه راست برو بهشت پیش انبیا
وقت تلف نگن توماسزود برو / به هر وسیله ای اگه بود برو
از روی پل نری یه وقت می افتی / میگم هوایی ببرن و مفتی
باز حاجی ساکت نتونست بشینه / گفت که مفهومه عدالت اینه
توماس ادیسون که مسلمون نبود / این بابا اهل دین و ایمون نبود
نه روضه رفته بود نه پای منبر / نه شمر می دونست چیه نه خنجر
یه رکعتم نماز شب نخونده / با سیم میماش شب رو به صبح رسونده
حرفای یارو که به اینجا رسید / خدا یه آهی از ته دل کشید
حضرت حق خودشو جابه جا کرد / یه کم به این حاجی نیگاه نیگاه کرد
ازون نگاه های عاقل اندر / صفی هشو باید بیارن این ور
با این که خیلی خیلی هم خسته بود / خطاب به بنده هاش دوباره فرمود
شما چه کله خرایی هستید / بابا عجب جونورایی هستید
شمر اگه بود آدلف هیتلرم بود / خنجر اگه بود روولورم بود
حیف که آدم خودشو پیر کنه / و سوزنش فقط یه جا گیر کنه
میگید توماس من مسلمون نبود / اهل نماز و دین و ایمون نبود
اولن از کجا میگید این حرف / در بیارید کله زیر برف
اون منو بیشتر از شما شناخته / دلیلشم این چیزایی که ساخته
درسته که گفتم عبادت کنید / نگفتم به خلق خدمت کنید
توماس نه ------ ساخته نه جنگ کرده / دنیا رو هم کلی قشنگ کرده
من که یه چراغ بیشتر نداشتم / اونم تو آسمونا کار گذاشتم
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد / نمی دونید چقدر کمک به من کرد
تو دنیا هیچکی بی چراغ نبوده / یا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا برای حاجی آتش افروخت / دروغ چرا یکم دلم براش سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته / اما به اینجا که رسیده باخته
یکی می یاد یه هاله ای باهاشه / چقدر بهش می یاد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم / دهانشو آورد کنار گوشم
گفت تو که کلت پره قورمه سبزیست / وقتی نمیفهمی بپرسی بد نیست
اونکه نشسته یه مقام والاست / مترجمه رفیق حق تعالاست
خود خدا نیست نمایندشه / مورد اعتمادشه بندشه
خدای لم یلد که دیدنی نیست / صداش با این گوشا شنیدنی نیست
شما زمینی ها همش همینید / اونور میزی رو خدا می بینید
همیجوری می خواست بلند شه / نم نم گفت پا شو باید بری جهنم
وقتی دیدم منم گرفتار شدم / داد کشیدم یدفه بیدار شدم
ای کاروان! ای کاروان!
من دزد شبرو نیستم
من پهلوان عالمم
من تیغ رویارو زنم
بر قدسیان آسمان
من هر شبی یاهو زنم
گر صوفی از لا دم زند
من دم ز الاهو زنم
باز هوایی نیستم
فاتیهوی جان آورم
عنقای قاف غربتم
کی بانگ بر تیهو زنم؟
خاقان اردودار اگر
از جان مگردد ایل من
صاحبقران عالمم
بر ایل و بر اردو زنم
خیز ای توانگر پیش من
بنشین به زانوی ادب
من پادشاه کشورم
کی پیش تو زانو زنم؟
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
نمیدانم کجا بودم، چهها کردم، چهها کردم
در آن لمحه ز مستی حال گردان شد
خدا دیدم، وجودم محو و گریان شد
به خود فائق شدم، مستی ز سر رفت
غرور آمد، دلم از حد کم رست
خدا دیدم، خودم را بندگی کو؟
کجا شد جبر و سختی؟ بی خودی کو؟
زدم حکمی که لیلی کو و مجنون؟
زدم حکمی کجا شد جنگ و کو خون؟
چو مستی دست در جای خدا زد
به چنگیزان و نامردان قفا زد
به لیلی حکم عشق دائمی داد
به شیرین حق خوب زندگی داد
به مجنون آتشی از جنس دم داد
به فرهاد اهرمی کوهان شکن داد
چرا لیلی و مجنون باز مانند؟
چرا فرهاد از شیرین برانند؟
چرا وقتی که من مست و خدایم
چنان باشم که گویندم گدایم؟
در آن حالت که پیمانه برم بود
شرابم همدم و دل ساغرم بود
من مست و خراب حالا خدایم
ز ضعف و هجر و غم، حالا جدایم
به پیران وقت پیری میدهم جان
جوانان در جوانی قوت و نان
چرا آهو ز مادر باز ماند؟
چرا فرزند صیادش بنالد؟
چراها و چراها و چراها
شب قدرت گذشت و آرزوها
به سختی قامتم را راست کردم
گلوی خشک خود را صاف کردم
کنار بسترم پیمانهای پر
ولی جیبم تهی از سکه و دُر
شراب از سر برفته بی تامل
نمییابم اثر از تاج و از گل
همان مست و رهای رو سیاهم
غلط کردم که پی بردم خدایم
نظرات شما عزیزان:
ممنون
به منم سربزن
برچسبها: